جدول جو
جدول جو

معنی پیوند بریدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیوند بریدن
پاره کردن رشتۀ اتصال و به هم بستگی، قطع خویشی و قرابت، پیوند گسستن، پیوند گسیختن، پیوند گسلیدن
تصویری از پیوند بریدن
تصویر پیوند بریدن
فرهنگ فارسی عمید
پیوند بریدن
(یَءْ یَءَ)
قطع خویشی و نسبت و وصل و پیوستگی و اتحاد کردن. گسستن پیوند:
آنچه نه پیوند یار بود بریدیم
آنچه نه پیمان دوست بود شکستیم.
سعدی.
و نیز رجوع به پیوند شود
لغت نامه دهخدا
پیوند بریدن
قطع خویشی و نسبت و پیوستگی کردن گسستن پیوند
تصویری از پیوند بریدن
تصویر پیوند بریدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیوندبریده
تصویر پیوندبریده
آنکه رشتۀ خویشی و دوستی و به هم بستگی را قطع کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوند کردن
تصویر پیوند کردن
متصل کردن، وصل کردن، در علم زیست شناسی پیوند زدن درخت، ملحق ساختن دو تکۀ جداشده به یکدیگر، در پزشکی پیوند زدن، وصلت کردن، ازدواج کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ وَ بُ دَ / دِ)
قطع خویشی و نسبت و بستگی و اتحاد و اتصال کرده. پیوندگسسته:
ای یار جفا کرده و پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو به دیده.
سعدی.
رجوع به پیوند شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
پیوند زدن. برای بهتر کردن یا عوض کردن ثمر یا گل درختی، بطریقۀ معمول قسمتی از درخت دیگر بوی پیوستن. تبنیق. اطعام، تطعیم، پیوند دادن شاخی به شاخی دیگر. (منتهی الارب) ، متصل کردن. وصل کردن:
پیوند روح میکند این باد مشک بیز
هنگام نوبت سحر است ای ندیم خیز.
سعدی.
ای باد بامدادی خوش میروی بشادی
پیوند روح کردی پیغام دوست داری.
سعدی.
فصل کردن میتوان، پیوند کردن مشکل است.
؟
- با در آجری پیوند کردن، یا با بزرگان پیوند کردن، از خاندانی توانگر زن گرفتن.
- پیوند کردن با، زن دادن. زن ستدن از:
فلک در عقد شاهی بند کردش
به یاقوتی دگر پیوند کردش.
نظامی.
، نظم کردن. مرتب کردن. منظم کردن.
- پیوند کردن سخن، پرداختن سخن و گفتار:
سخنها براینگونه پیوند کن
و گر پند نپذیردش بند کن.
فردوسی.
- ، آغازیدن سخن، به سخن گفتن ابتدا کردن:
سخن سلم پیوند کرد از نخست
ز شرم پدر دیدگان را بشست.
فردوسی.
، وصله کردن جامه. درپی کردن. پینه کردن. رقعه دوختن برجامه، بند زدن. رقع. پیوند زدن. چسبانیدن قطعات شکستۀ ظرفی یا چینی، به هم پیوستن. ملحق کردن دو قسمت جداشده رابیکدیگر:
صواب است پیش از کشش بند کرد
که نتوان سر کشته پیوند کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
قطع خویشی و نسبت و بستگی کرده پیوند گسسته: ای یار جفا کرده و پیوند بریده، این بود وفاداری و عهد تو بدیده، (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
پیوند زدن، برای عوض کردن یا بهتر شدن ثمر گل یا درختی بطریقه معمول قسمتی از درخت دیگری به وی پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار